در افسانه ها آمده است روزی که خداوند، جهان
هستی را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود
فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن
"راز زندگی"پیشنهاد بدهند.یکی از ....
فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا، آن را در قعر زمین
مدفون کن. فرشته ی دیگری گفت:آنرا در زیر دریاها قرار
بده و سومی گفت:راز زندگی را در کوهها قرار بده.
ولی خداوند فرمود:اگر بخواهم چنین کنم، فقط تعداد
کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند;در حالی
که من میخواهم این راز در دسترس همه ی بندگانم
باشد.در این هنگام یکی از فرشتگان گفت:پروردگارا،
راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده.در این صورت
در دسترس همه ی بندگانت هست و از طرفی
کمتر کسی به این فکر خواهد افتاد که برای پیدا
کردن این راز باید به قلب و درون خود بنگرد!
در این لحظه بود که خداوند لبخند زد...نظرات شما عزیزان: